Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «جام جم آنلاین»
2024-05-03@10:23:21 GMT

استیصال

تاریخ انتشار: ۲۹ تیر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۲۷۱۵۰۲

هر دو به فکر راه‌حلی برای رفع مشکلات‌شان بودند. تا این‌که به فکر هردوی‌شان رسید که به خانه همسایه روبه‌رویی که خانم فراموشکاری به نام بلوری است، بروند و از او طلاها و دلارهایش را سرقت کنند. به همین علت پگاه برای این‌که میزان فراموشی خانم بلوری را بسنجد به منزل او رفت. حالا ادامه ماجرا...   پگاه به فکر فرو رفت و نگاهی به برادرش انداخت و گفت: نقشه‌ات چیه؟ پیام گفت: امروز صبح گفت هر وقت تونستم برم کولرشو ردیف کنم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

فکر کنم الان وقت خوبی باشه. پیام نگاه مرموزی کرد و لبخند مشکوکی زد. پگاه گفت: تنهایی نمی‌تونی. منم بهت کمک می‌کنم. اما اون هردو مونو می‌شناسه که. پیام گفت: فکر اونم کردم. خانوم بلوری آلزایمر داره. به راحتی میشه همه چیز رو انکار کرد. تازه اون یادش نمی‌مونه که بخواد مارو لو بده. پگاه گفت: اما نمیشه بی‌گدار به آب زد. باید یه تست بزنیم. پیام گفت: چه جوری؟ پگاه گفت: بذار من یه سری بهش بزنم. پیام با تعجب پرسید: می‌خوای چی کار کنی؟ چی تو فکرته؟ پگاه گفت: توی یخچال خوراکی چی داریم؟ پیام در یخچال را باز کرد و گفت: املت ظهر و یه کم میوه. پگاه مقداری میوه داخل ظرفی ریخت و از خانه خارج شد و به سمت آپارتمان خانم بلوری رفت. زنگ زد و منتظر ماند. خانم بلوری در را باز کرد و گفت: بله با کی کار دارین؟ پگاه لبخند زد و گفت: خانوم بلوری من پگاهم. همسایه ساختمون روبه‌رویی که با برادرم زندگی می‌کنم. یکی از آشناهامون برامون از باغ میوه آوردن زیاد بود، گفتم برای شما هم بیارم. خانم بلوری لبخند زد و گفت: مرسی عزیزم. بفرما تو. پگاه وارد شد و گوشه‌ای نشست. خانم بلوری گفت: اتفاقا می‌خواستم شام بخورم. خوب شد اومدی. بذار یه ظرف دیگه بیارم با هم بخوریم. پگاه گفت: ممنون من شام خوردم. خانم بلوری گفت: پس بذار برات چایی بیارم. راستی اسمت چی بود؟ پگاه گفت: پگاهم. همسایه ساختمون روبه‌رویی. خانم بلوری لبخند زد و گفت: آهان. یادم اومد. الان میام. خانم بلوری گذشته را ‌خوب به یاد می‌آورد. برای پگاه از فرزندانش که خارج از کشور زندگی می‌کنند، تعریف کرد. در این بین پگاه متوجه گذشت زمان نشد که یکباره تلفنش زنگ خورد. برادرش نگران شده بود. پگاه گفت: الان میام. داشتیم حرف می‌زدیم. بعد خانم بلوری را خطاب قرار داد و گفت: پیام سلام می‌رسونه. خانم بلوری گفت: پیام کیه؟ پگاه لبخند زد و گفت: برادرم دیگه. خانم بلوری لبخند زد و گفت: آهان یادم اومد. مرسی عزیزم. پگاه از او خداحافظی کرد و به خانه برگشت. در را که باز کرد، پیام را دید که وسط پذیرایی راه می‌رفت و نگران بود. پیام پرسید: چی شد؟ پگاه گفت: هیچی. مگه قرار بود چیزی بشه؟ فقط حرف زدیم اما بیماری‌اش حاده. لحظه‌ای همه چیز و فراموش می‌کنه. البته برای کار ما خوبه. پیام گفت: اما من می‌ترسم. بیا بی‌خیال بشیم. پگاه گفت: باشه من بی‌خیال می‌شم. اما قسط و شهریه‌رو چی کار کنیم؟ اجاره خونه رو کی میده؟ حقوق تو که فقط خرج خونه رو می‌ده. منم که بیکار شدم. تا کار پیدا کنم باید توی خیابون چادر بزنیم. پیام گفت: اما وقتی بهش فکر می‌کنم به نظرم خیلی ترسناک میاد. آخه من و تو که دزد نیستیم. پگاه که مصمم شده بود، گفت: خب فکر کن قرض گرفتیم. دستمون که باز شد، بهش برمی‌گردونیم. پیام چیزی نگفت و در فکر فرو رفت. پگاه گفت: من می‌رم بخوابم. خیلی خسته‌ام. فردا شب این موقع همه چیز به‌خوبی و خوشی تموم شده. به این فکر کن. پگاه به اتاقش رفت. اما پیام نمی‌توانست بخوابد. چراغ‌ها را خاموش کرد. در را آرام باز کرد و از خانه خارج شد. در خیابان قدم زد و سیگار کشید. یکباره به خودش آمد و ساعتش را نگاه کرد و متوجه شد ۳ صبح است. به خانه برگشت و بدون این‌که سروصدایی کند به اتاقش رفت و خوابید. ساعت ۹ بود که پگاه بیدار شد و به آشپزخانه رفت و چای را آماده کرد. بعد هم به نانوایی رفت و نان تازه‌ای گرفت و به خانه برگشت. میزی مفصلی چید و برادرش را از خواب بیدار کرد. پیام با دیدن میز تعجب کرد و گفت: آفتاب از کدوم طرف دراومده که سرکار خانم نون تازه خریدن؟ پگاه لبخندی زد و گفت: حرف نزن. صبحانه تو بخور. کار داریم. پیام با تعجب گفت: چی کار؟ پگاه گفت: باید برای امشب برنامه‌ریزی کنیم. یه نقشه اساسی باید بکشیم اما اول یه سروسامونی به خونه بدیم. خیلی خونه کثیفه. دوتایی تمیزش می‌کنیم. پیام با بی‌میلی شروع به خوردن صبحانه کرد و حرفی نزد.  بعد از صبحانه هر دو شروع به کار کردند. بعد هم برای ناهار، پگاه پیتزا سفارش داد و هر دو خوردند و از خستگی هرکدام به اتاق‌شان رفتند تا استراحت کنند. هوا داشت تاریک می‌شد که پگاه از خواب پرید و به ساعتش نگاه کرد. از اتاقش خارج شد و سراغ پیام رفت. او هنوز خواب بود. پیام را بیدار کرد و با هم به پذیرایی رفتند و نقشه‌شان را مرور کردند. هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که پگاه و پیام مقابل آپارتمان خانم بلوری ایستاده بودند. پگاه به برادرش اشاره کرد که زنگ آپارتمان را بزند. پیام که صورتش کمی عرق کرده بود، با دست عرق روی پیشانی‌اش را خشک کرد و نفس عمیقی کشید و زنگ زد. خانم بلوری در را باز کرد و گفت: با کی کار دارین؟ پیام گفت: پیامم خانم بلوری، همسایه ساختمون روبه‌رویی. پیرزن انگار چیزی به یادش آمده باشد با دیدن آنها لبخند زد و تعارف کرد وارد شوند. پیام گفت: اومدم کولر رو درست کنم. پگاه هم اومده شب‌نشینی. پگاه خواهرمه. خانم بلوری که پیرزنی با قد و جثه ریز بود و موهای سفیدی داشت، لبخندی به  آنها زد و گفت: خوش اومدین. بفرمایین. منم تنها بودم از بی‌حوصلگی داشتم چرت می‌زدم. پگاه و پیام وارد شدند. پیام به سمت پشت بام رفت و پگاه گوشه‌ای از پذیرایی نشست.    ​​​​​​​ادامه دارد...    

منبع: جام جم آنلاین

کلیدواژه: استیصال داستان جنایی جنایت لبخند زد و گفت روبه رویی پیام گفت پگاه گفت

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۲۷۱۵۰۲ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

معلمی که کلاس درس را به مسجد بُرد

به گزارش آخرین‌نیوز، وقتی صدای اذان به آسمان رسید، خانم معلم با چادر گُل‌دارش به نماز ایستاد. نور صلاهِ ظهر که از پنجره‌ی مسجد بر روی تخته‌ سفیدِ کنار محراب پهن شده بود، راه کج کرد و تابید بر گل‌های سرخ و نارنجی و زردِ چادر خانم معلم.

گل‌های رنگارنگ زیر نور درخشیدند، جان گرفتند و شکوفاتر شدند.مدت‌هاست که شبستان مسجد، مدرسه‌ بچه‌ها شده است و دانش‌آموزانی که از پس هزینه‌ی ثبت‌نام در کلاس‌های تقویتی و جبرانی برنمی‌آیند، میهمانِ کلاس درس خانم معلم در مسجد امام علی (ع) هستند.

کلاسی که به بچه‌ها "درس و بندگی" و "علم و ایمان" را با هم می‌آموزد. خانم معلم چند روز در هفته بعد از تمام شدن ساعت کاری‌اش در مدرسه‌ ریحانه، به مسجد می‌آید تا به دانش‌آموزان محروم ریاضی درس بدهد.

مادرِ معلم

او مادر هم هست. مادرِ دو فرزند و از زمانی که به عنوان معلم قدم به مدرسه گذاشت، حس مادری در وجودش با جانِ معلمی آمیخته شده است. حسی وصف‌ناشدنی که در دل یک انسان عشقی عمیق را پرورش می‌دهد، عشقی که توانایی این را دارد تا مقدس‌ترین و مستحکم‌ترین رابطه جهان هستی را بر پایه‌ی "دانستن و دانش" در کلاس‌های درس بنیان نهد.

وقتی خانم معلم با همان شوق همیشگی به دانش‌آموزان نگاه می‌کند و به اسم؛ صدای‌شان می‌کند، گُل از گل بچه‌ها می‌شکفد. حرف که می‌زند مهربانی می‌ریزد در نگاه دخترها. صدا و چشمان خانم معلم پر است از حس‌ِ دل‌انگیز دوستی و صمیمت، و بچه‌ها اُنس دارند به این رفتار و کلام.

کبری فریدونی‌زاده(شگرد) دارای بیست سال سابقه کار در آموزش‌و‌پرورش و معلم ریاضیِ ناحیه سه اهواز است.

او در گفت‌وگو با فارس اظهار کرد: دانش‌آموزان را مثل بچه‌های خودم می‌دانم و سعی می‌کنم در حد توانم برای یادگیری آنها وقت بگذارم. به دلیل علاقه‌ی وافری که به تدریس درس ریاضی دارم، امسال پس از ۸ سال معاونت دوباره به تدریس برگشتم.

تدریس ریاضی به دانش‌آموزان محروم

خانم فریدونی‌زاده درباره آموزشِ دانش‌آموزان در مسجد محله گفت: در ابتدای سال، وقتی شروع به تدریس ریاضی کردم، متوجه شدم که وضعیت درسی برخی از بچه‌ها در این درس مطلوب نیست. چون در دوران کرونا کلاس‌ها مجازی بود و آنها از پایه‌ دارای ضعف بودند. گویا از کلاس سوم ابتدایی پرت شده بودند به پایه‌ی هفتم متوسطه اول! از این رو تصمیم گرفتم در مسجد امام علی(ع) که در محله ما در پادادشهر اهواز است، برای آنها کلاس جبرانی برگزار کنم.

او ادامه داد: خوشبختانه این کار با استقبال خادمان مسجد و پایگاه مقاومت بسیج روبه‌رو شد و خانم فاضلی مسوول پایگاه بسیج مسجد و خانم کهزاد از خادمان مسجد امام علی(ع) در برگزاری این کلاس‌ها به من کمک کردند و دربِ مسجد را برای آموزش درس ریاضی به روی بچه‌ها باز کردند.

خانم معلم اهوازی گفت: در حال حاضر این کلاس‌ها برای دانش‌آموزان بی بضاعت و تحت پوشش نهاد‌های حمایتی رایگان است و قصد داریم بعد از برگزاری امتحانات و پایان سال تحصیلی نیز جلسات مهدوی را برقرار کنیم و در حوزه‌های عفاف و حجاب به دختران دانش‌آموز آگاهی و آموزش بدهیم.

او ادامه داد: بچه‌ها محیط مسجد را خیلی دوست دارند و بنا داریم که اولین دورهمی دختران را در سالروز میلاد حضرت فاطمه معصومه (س) و روز دختر برگزار کنیم و با همکاری پایگاه بسیج به آنها هدیه بدهیم.

خاطره‌های خانم معلم از مدرسه

خانم فریدونی‌زاده بهترین خاطره‌ی دوران خدمتش را دیدن شاگردان قدیمی می‌داند، او در این باره بیان کرد: وقتی پس از چندین سال یکی از شاگردان قدیمی را می‌بینم و مشاهده می‌کنم که چگونه قد کشیده و برای خودش خانمی شده است، سرشار از شادی می‌شم. در دیدار با دانش‌آموزان سابق آن چیزی که به من روحیه می‌دهد این است که بچه‌ها معلمان خود را فراموش نمی‌کنند و با اشتیاق به سمت ما می‌آیند.معلم اهوازی سخت‌ترین خاطرات مدرسه را مربوط به زمانی دانست که باردار بود و در کلاس‌های شلوغ به بچه‌های دبستانی درس می‌داد.

او گفت: سخت‌ترین دوران معلمی من روزهایی بود که باردار بودم و در کلاسی که فضای کافی نداشت، ۳۸ دانش‌آموز پایه اول ابتدایی را به زور جا داده بودم.

او گفت: میزونیمکت بچه‌ها تا کنار صندلی من چیده شده بود و حتی فضا برا نفس کشیدن نبود اما وقتی به چهره‌های معصوم بچه‌ها نگاه می‌کردم، انرژی می‌گرفتم و با جان و دل تدریس می‌کردم. هر دانش‌آموزی از نظر روحی ظرافت خاصی دارد و معلم باید با درک این ابعاد روحی، با آنها‌ برخورد کند که این از کار‌های بسیار سخت و پیچیده‌ی معلمان است.خانم فریدونی‌زاده از شوخی و خنده‌ی سرکلاس‌های درس هم برایمان گفت.

او اظهار کرد: در زمان استراحت بچه‌ها خاطره تعریف می‌کنند و گاه این خاطره‌ها شعر می‌شوند در قلبِ کلاس. قلبِ کلاس‌های درس با نفس‌های دانش‌آموزان می‌تپد. آنها که نباشند این میز و نیمکت‌ها سرد و بی‌روح‌اند.

داستان فداکاری خانم معلم اهوازی نیز همانند ازخودگذشتگی‌های دیگر معلمان این سرزمین در سطر سطر تاریخ تعلیم و تربیت به یادگار می‌ماند. تاریخی که سرشار از صبوری و مهرِ بی‌نهایت معلمانی است که فرشته‌وار ایثار می‌کنند تا خون در شاهرگ‌های تعلیم و تربیت از جریان نیفتد.

دیگر خبرها

  • تصاویر ظاهر جالب دختر خانم پرسپوليسی؛ او چطور بلیط‌ می‌خرد؟
  • معلمی که عمرش را وقف تعلیم کرد
  • (ویدئو) ظاهر جالب یک هوادار خانم پرسپوليس
  • جابجایی هواداران خانم پرسپولیس در ورزشگاه آزادی؛ علت چه بود؟ | ویدئو
  • تیپ خانم مجری محبوب تلویزیون در کنسرت مصطفی راغب | تصویر
  • کشف جسد زن ۳۶ ساله در باغ
  • خبرنگاری که معلم شد
  • معلمی که کلاس درس را به مسجد بُرد
  • برای خانم بازیگر دعا کنید | فیلمی که از روی تخت بیمارستان منتشر شد
  • وینیسیوس جونیور برای آقایان وقت ندارد؛ عکس گرفتن فقط با خانم ها! / فیلم